گناه من عاشق شدن بودواشتباه من باتو بودن
کم کم یاد خواهی گرفت : تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را ؛ اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت اطمینان خاطر ؛ و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند ؛ و هدیه ها معنی عهد و پیمان نمیدهند. كم كم خواهی آموخت كه چگونه باید ببازی ؛ كم كم خواهی آموخت چگونه در تنهایی با همه خاطرات او باید بسوزی و خواهی آموخت كه در این سوختن باید زندگی كنی و در نهایت میبینی از زندگی كه گذراندی چیزی جز آرزوهای نرسیده نداری و كم كم خواهی آموخت كه چگونه به امید نفس نكشیدن شبها را چگونه خواهی خفت ؛ این یعنی زجر دوست داشتن و قشنگترین درد دنیا كه به نا امیدی تو منجر میشود ولی چیز دیگری هم خواهی آموخت و این است كه: كویر تنها بهانه ای است كه دستهای او را بگیری و بروی هر چند كه میدانی كویر فقط رفتن و رفتنه بی نتیجه است ولی بهانه ی با او بودنت بود. ولی چیزی توی این آموختنا هست كه برات ارزش داره ؛ کم کم یاد میگیری : که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد ؛ یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی و یاد میگیری که خیلی می ارزی اما یه سری حقیقتهارو هم توی این كویر رفتنت میفهمی ؛ اینكه: سوار بی کس
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |